-
*ادامه ی پست سیزدهم رمضان
سهشنبه 31 تیرماه سال 1399 23:59
سلام همچنان منتظرم کارم درست شه همچنان درگیرشم چنتا شیفت قبلم زنگ زدن بهم که باید برم اتاق عمل و آخر شب هم برگردم اورژانس و تا صبح بمونم! شاکی بودم از همه چی که یکی از بچه های اتاق عمل اومد پیشم گفت بیا پیش من، من با بقیه نمیتونم سرو کله بزنم با تو راحتم قبلش رفته بودم پیش سوپروایزر تا منو دید گفت مقصر خودتی میخواستی...
-
آخرین روز تیر-کوید19
سهشنبه 31 تیرماه سال 1399 06:24
یاد یه متنی افتادم همین اول کاری میگفت؛ سلام یارو دکتر خوشتیپه گفته به هرکی میرسم نگم سلام ولی شما که هر کی نیستی... سلام! ساعت آخر کشیکمه، چقـــــــــدر اوضاع قمر در عقربه! یعنی اگر خودم با چشمای خودم نمیدیدم باورم نمیشد اوضاع کرونارو میگم، قبلا بیمارایی که بیخودی و واسه یه سرماخوردگی الکی میومدن بیمارستان رو...
-
محمدرضا
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1399 03:52
سلام رفیق دلتنگتم امروز 7 سال و 13 روز میشه که نیستی جات خیلی خیلی خالیه برام نگی بی معرفتیا، هر کی ندونه خودت میدونی هر سری که از جلوی امامزاده رد میشدم یادت بودم، ولی میدونی چی شد یدفعه خواستم پست بزارم با اسمت بعد از این همه وقت؟ آخه یاد زهرا افتادم یادته زهرارو؟یه سری بخاطرش برادر بزرگشو که 9 سال باهامون اختلاف...
-
سیزدهم رمضان 99
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1399 13:59
سلام امروز قرار بود جلسه ساماندهی برگزار بشه، امید داشتم تغییر رسته سازمانیم اوکی بشه!جلسه برگزار نشد! از یه طرف حالم گرفتس از یه طرف مطمئنم بالاخره درس میشه... یا خیلی دیر یا خیلی زود... ولی دلم از این میسوزه چون کارمو درست انجام دادم همیشه، بخاطر این نمیزارن جابجا بشم، مملکت نیس که... فقط باید پارتی داشته باشی،بدون...
-
دلتنگی
شنبه 23 فروردینماه سال 1399 22:24
سلام دلم تنگ شده واسه سعیدِ قدیما، هرچقدر که زمان جلو تر میره میفهمم هیچیه این زندگی ارزش نداره... آدمی که صدای خنده هاش گوش همه رو کر میکرد آدمی که نمیتونس یجا بند شه...ببین چی به روزش اومده... دلم انقدر گرفته و خستس که حتی واسه دلتنگیای سر پست نگهبانی روی برجکی که هر لحظه ممکن بود بره رو هوا تنگ شده... خسته ام...دلم...
-
tb+کرونا
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1398 13:49
۲۰ اسفند سر شیفتم بودم،۱۱۵ یه بیمار tb+کرونا آورد واسمون بنده خدا از درد به زمین و زمون فحش میداد و بد و بیراه میگفت، پسرش میگفت جوونیاش خیلی آدم حسابی بوده، شریکش بهش نامردی میکنه و تمام مال و اموالشو بالا میکشه و فرار میکنه و حسابی بین طلبکارا تنها میمونه...اونا هم که پولشونو میخواستن اینو میندازن زندان، وقتی از...
-
صبر
یکشنبه 23 تیرماه سال 1398 05:45
حالِ پیر مرد تنهایی رو دارم که رو یه نیمکت سرد گوشه پارک نشسته و در حال روزنامه خوندنه و گاهی هم زیر چشمی به معشوقهی جونیهاش نگاه میکنه که داره با نوهش که هم اسم با پیره مردهس بازی میکنه...! همونقدر خسته...همونقدر چروک... پ.ن؛ خیلی خوبه آدم فراموشکار باشه... زمین و زمان را عقب برنگردان تحمل ندارم دوباره به قرآن......
-
اول ماه رمضون ۹۸
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1398 23:39
از اون زمان خیلی گذشته... از زمان قیچی کردن دوست و رُفقا و خونه نشینی و کنار گذاشتن آدما نادرست و درستِ زندگی... خیلی سخت گذشت ولی یه سریا بدون اینکه بدونن خیلی کمک کردن وایستم پای همهی حرفا و همهی قولایی که دادم به خودم... یه سریایی که الان نیستن و عکساشونو قاب کردم و گذاشتم بالای طاقچهی دلم... جاشون اون بالا...
-
پیراهن قشنگه
جمعه 30 فروردینماه سال 1398 17:38
میدونی؛ همهی آدما یه سری شئ یا یه سری لباس یا هرچیز دیگه ای دارن که خیلی دوسشون دارن کوچیک تر که بودم یه پیراهنم رو خیلی بیشتر از بقیه دوست داشتم، اونقدری دوسش داشتم و بهم میومد که دلم نمیومد تنم کنم و گذاشمش یه گوشهی کمد! هر چند وقت بیرونش میاوردم میپوشیدمش میرفتم جلوی آینه خودمو نگاه میکردم و دوباره درش میاوردم تا...
-
سیزدهم فروردین ماهِ هزار و سیصد و هفتادو هشت
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1398 21:27
سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده... تمومی ندارن انگار!
-
پاراگراف سوم
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1398 05:10
بعضی وقتا هم وایستادن خیلی سخته! دلت میخواد محکم وایستی رو حرفات دلت میخواد تحمل کنی هرجوری که هست ولی انگاری نمیشه، دنیا زورش خیلی از تو بیشتره... بعضی وقتا هرچقدرم محکم باشی و محکم وایستی بازم زانوهاتو خم میکنه، بازم برندهی بازی اونه... مثه رینگ بوکس و مسابقه های آزاد میمونه، میدونی حریفت زورش ازت خیلی بیشتره ولی...
-
پست آخرِ سال
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1397 17:44
صدای آب رو هنوز میشنوم، اونم بازیش گرفته...! نه هوایِ تازه و نه لباس نو میخوام هفت سینِ من توئی من فقط... ♧ _______♧______♧______♧ پی نوشت: چهارشنبه سوری و سالِ نوتون پیشاپیش مبارک... پی نوشت۲ : تا زمان هست لذت ببرین، از همین لحظهی زندگیتون لذت ببرین، بریزین دور گذشته هاتونو... چهرازی نوشت: یعنی میخوام بهت بگم زندگی...
-
هجدهم بهمن
پنجشنبه 18 بهمنماه سال 1397 03:21
۱۸ بهمن روز تولدم! هر سال داره تعداد اونایی که یادشون میمونه کمتر و کمتر میشه هر سال داره واسم بی اهمیت تر میشه این تاریخ هر سال دارم سِر تر میشم ولی دَم اونایی هم که اولین نفرایین هر سال بهم میگن گرم؛ بانک ملت، بانک ایران زمین، بانک پاسارگاد، مجید، مهروسا، سارا، میلاد، مرضیه
-
رادیو چهرازی
شنبه 29 دیماه سال 1397 02:38
سلام یارو دکتر خوشتیپه گفته به هر کی میرسم نگم سلام، ولی من میگم به شما. شما که هرکی نیسی! سلام؛ جات خالی، پریشب باد زد برگ درخت پیره رو ریخت تو حیاط آسایشگاه. یهو دیدیم همه جا شد برگای چروک زرد و نارنجی، خسته...خسته. فهمیدیم پاییز شده! پاییز یهو میاد، می دونی که؟ وقتی میاد که بدونی بهارت رفته واسه همیشه. گفته بودم...
-
دایی فتاح
چهارشنبه 12 دیماه سال 1397 13:10
همیشه وقتی میدید منو رو سنگا نشستم بهم میخندید میومد سمتم، نزدیکم که میشد میگفت نکش این لامصبو بابا جون، پدر ریه هاتو در میاریا.بهش میخندیدم میومد کنارم مینشست یه نخ از جیبش در میاورد و خودشم شروع میکرد کشیدن!میگفتم دایی به من میگی نکش اون وقت خودتم که روشن کردی مشتی، میگفت من عمرمو کردم واسه تو میگم، تو هنوز جوونی و...
-
یلدا ۹۷
جمعه 30 آذرماه سال 1397 02:17
تا حالا شده دلت بخواد بنویسی و نتونی؟ ذهنم، انگشتام و... یاریم نمیکنن! دلم میخواد برم یه جای دنج، خودم باشم و پاکتِ سیگارم، بگم دردامو بهش و بسوزنه همشون رو، جوری که انگار از اول نبودن... واسه خودم؛ شب چله هامو چن ساله خونه نیستم؟!یادت هست اصلا آخرین بار کی بود؟! لبهات اناری ، سرخ با من اناری ، کال غمگین و بی روحه...
-
بدون عنوان! شاید!
پنجشنبه 22 آذرماه سال 1397 16:06
زندگی هم جالبه ها! واسه یکی وقت میزاری، عشق میزاری، دل میزاری بعد اینکه از دستش میدی دلتنگی کلافهت میکنه بعد طرفت میشینه با خیال راحت زندگیشو میکنه، آدمای جدید، رفیقای جدید و... و تو باز کلافه و دلتنگی، دلتنگ روزای خوب... خلاصه که جالبه!
-
فرو ریخت
شنبه 10 آذرماه سال 1397 11:49
چه قدر سکوت شده ام آنقدر حرفهایم را خورده ام حرفم نمی آید ! خوب! سیگار میشوم و دود میکنم! او گلو میشودم و جیغ میکشد نا گفته هایم را و میسوزد و عاقبت دود میشود و میرود رو به هوا ! دیوار بغض اش میترکد هر روز و سیگاری دود میکند و سری تکان میدهد و نمیرود! آخر پای رفتنش نمی آید ! لنگ یک نخ سیگار است و عصایی لنگ لنگان...
-
دیوار بی در
شنبه 3 آذرماه سال 1397 02:23
هِی سر به راه تر هی سر به زیر تر هی گوشه گیر تر هر لحظه خسته تر هر لحظه تلخ تر هر لحظه پیر تر... #حسین_صفا +همین! شاید کل زندگیم خلاصه بشه تو این چن خط شعر...!
-
انتظار
دوشنبه 21 آبانماه سال 1397 16:54
وقتی کوچیک بودم و خیلی شر و شیطون بودم، خیلی کم پیش میومد یکجا ساکن بمونم، خیلی شلوغ و پر سرو صدا و شوخ بودم، یا خونه نبودم یا وقتی میرفتم خونه باید همه خونوادم دورم جمع میشدن و شوخی میکردم با تک تکشون.یادم نمیاد ناراحت شده باشم از کسی اون زمان، یادم نمیاد از دست کسی ناراحت بشم با سرش داد بزنم و صدامو ببرم بالا، همیشه...
-
گلایه از شب کوچک، ولِه به شیوه ی کودک! *
دوشنبه 14 آبانماه سال 1397 15:57
تا یادم میاد اومدم اینجا نوشتم و سعی کردم خودمو خالی کنم اومدم نوشتم که تو دنیای واقعی جیکم در نیادو بتونم محکم باشم.شاید واسه همینه خیلی از دوستای نزدیکم آدرس اینجارو ندارن و یا اصلا خبرندارن همچین وبلاگی هم هست! همیشه سعیمو کردم رو پای خودم وایستم تا میتونم دستمو جلوی کسی دراز نکنم... ( یادمه ۶ سالم بود با پسر...
-
داستانک
پنجشنبه 3 آبانماه سال 1397 22:58
فقط دو دیقه مونده بود تا با یه برد شیرین از گروهمون بیایم بالا.هافبک راستشون سانتر کرد!حسین که دفاع وسطمون بود بلند شد و با یه ضربه سر محکم توپ رو گذاشت توو گل خودمون! ما اون روز به غم انگیز ترین شکل ممکن حذف شدیم! بعد از بازی رفتم پیشش.با یه لحن شاکی و البته متعجب گفتم: حسین این چه کاری بود تو کردی!؟خب می زدیش کرنر!...
-
اول آبان - بیخوابی
سهشنبه 1 آبانماه سال 1397 01:04
خانوم اجازه؟! وقتى بهمون اخم مى کنه ما هم مى تونیم واسه تلافى بهش اخم کنیم! ولى وقتى اصلا به ما نگاهم نمى کنه چى؟ما چجورى باید تلافى کنیم این نگاه نکردنشو!؟ خانوم از شما چه پنهون دلمون مى خواد دستاشو بگیریم بریم اونجا که غم نباشه.ولى همیشه نمیشه!آخه واسش سرویس جدا گرفتن هر روز با یه ماشین دیگه مى ره!ما دوسش داریم...
-
داستانک
شنبه 21 مهرماه سال 1397 15:55
رخت خوابشو انداختم کنار رخت خواب خودم.چراغا رو خاموش کردم.فقط نور سیگاری که روشن کرده بود توو اتاق معلوم بود! گفت: "خیلی وقته همو ندیدیم.دیگه چه خبر!؟خوبی خودت!؟" گفتم: "آره.فک می کنم خوبم" خندید که: "یه بار نشد مث آدم جواب بدی!از بچگی همینجوری بودی!فک می کنم خوبم یعنی چی!؟" با یه لحن جدی...
-
به احترام دیازپام...
دوشنبه 9 مهرماه سال 1397 15:58
در آستانهی پیری گلایه از شب دنیا بد است مرد حسابی به احترام دیازپام بدون قصه و بوسه تلاش کن که بخوابی تو مثلِ پردهی خانه وبال گردن روزی کسی نگفت نباید که از نهاد بسوزی تو آفتاب نبودی که بیدریغ بتابی چه اسبها که درونت به اهتزاز درآمد به شِیهه عمرِ گلویت کِشان کِشان به سر آمد تو را که بست به گاری که روز مُزد عَذابی...
-
:)
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1397 13:12
من به آرزوهایم، دل باختم... نه به تو! تو اصلا وجود نداری که چشم های آبی هم داشته باشی و یا در زنبیلت آفتاب حمل کنی... اگر ملکه ای از تو ساختم به خاطر این بود که فکر می کردم تو می توانی مرا به آرزوهایم برسانی... همین! #رسول_یونان پ.ن؛ این نیز بگذرد...
-
Part 04 End
جمعه 12 مردادماه سال 1397 05:58
آره ! خیلی بیشتر دوسش داشتم... زندگیم عوض شده بود همه چیز قشنگ شده بود، صبحا به عشق اون زودتر از خواب بیدار میشدم شبا تا دیر وقت باهاش حرف میزدم. ده روز مونده بود به اعزامم از کارم اومدم بیرون به بهانه ی استراحت! کل اون ده روز رو با صدای باران پیامای بارانِ من سر کردم بهترین روزای عمرم بود، همیشه برام وقت داشت همیشه...
-
Part 03
یکشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1397 22:57
میترسیدم از دستش بدم... میترسیدم از نبودنش.یا شایدم ترسم فقط و فقط بخاطر خودم نبود.بخاطر اونم بود. اونم کسی رو دوست داشت، اگه طرفشم میفهمید با منه چی...؟رابطشون خراب میشد... واسه همین هیچ وقت چیزی نگفتم... شمارهی همدیگه رو داشتیم، حالا بجز یاهو و سایت و...گوشی و اس ام اسم اضافه شده بود. تو یاهو مسنجر از هم خداحافظی...
-
part 02
جمعه 3 آذرماه سال 1396 21:47
ساده بودیم جفتمون... به هم عادت کرده بودیم خیلی زیاد.. به دوستام معرفیش میکردم و میدونس تو سایت خراطها بودم اونم اومد سایت خراطها و پستامو میخوند پیامامو لایک میکرد و پشت سرم وقتی حرف میزدن جوابشونو میداد و فقط مخاطب حرفاش من بودم به حدی رسیده بود که اکثر رفیقام فک میکردن دوست دخترمه که انقدر دفاع میکنه ازم! روز تولد...
-
بسم الله... part01
دوشنبه 15 آبانماه سال 1396 20:37
+ بسم الله... (داستان از اون جایی شروع شد که خسته شدم از کل کل تو سایت و چند وقتی با خودم قرار گذاشتم سایت هواداری خراطها که مدیر انجنش بودم نرم!یه روز داشتم نت گردی میگردم تو یه سایت موزیک اتفاقی چشمم خورد به یه اسم کاربری آشنا و عضو شدم.یه مدتی که گذشت و بعد همصحبتی باهاش فهمیدم اونی ک فکر میکردم نیس.تو یاهو بهش...