سیــــــــزده
سیــــــــزده

سیــــــــزده

پاراگراف سوم

بعضی وقتا هم وایستادن خیلی سخته!

دلت میخواد محکم وایستی رو حرفات دلت میخواد تحمل کنی هرجوری که هست ولی انگاری نمیشه، دنیا زورش خیلی از تو بیشتره...

 بعضی وقتا هرچقدرم محکم باشی و محکم وایستی بازم زانوهاتو خم میکنه، بازم برنده‌ی بازی اونه...

مثه رینگ بوکس و مسابقه های آزاد میمونه، میدونی حریفت زورش ازت خیلی بیشتره ولی بازم میری تو رینگ و قفس، میدونی میبازی ولی بازم گارد میگیری و حمله میکنی و به در بسته میخوری، میدونی آخرای بازیه و جونی برات نمونده، ولی میمونی و کتک میخوری تا آخر بازی و غرورت نمیزاره انصراف بدی! میدونی اگه انصراف بدی به اسم یه بزدل و ترسو میشناسنت...!


پی نوشت؛ قرار نیس یه بزدل باشم، قرار نیست منو مثل یه ترسو بشناسن!


پی نوشت ۲ ؛خیلی صبر کردم تا شاید اوضاع عوض شه، صبر کردم و سعی کردم "آدم" بمونم...اما این دنیا و آدماش لیاقت آدم بودن رو نداشتن...خودِ خدا هم دید چقدر تلاش کردم بخاطرش، میدونه دروغ نمیگم، یا شاید اصلا خودش خواسته...!


+ برگشتم مثل قبل شدم، مثه آدمی که داشت فراموش میکرد بدی هارو ولی بدی ها دست از سرش برنمیدارن و چسبیدن بیخ ریشش...

++اگه الان اینجام و به این نقطه رسیدم مقصرش خیلیان، شاید یه روزی تلافی کنم یا شایدم همشو فراموش کردم، ولی هیچ وقت فراموششون نمیکنم...


۱۳۹۸/۱/۱۲

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد