سیــــــــزده
سیــــــــزده

سیــــــــزده

اول ماه رمضون ۹۸

از اون زمان خیلی گذشته... 

از زمان قیچی کردن دوست و رُفقا و خونه نشینی و کنار گذاشتن آدما نادرست و درستِ زندگی... 

خیلی سخت گذشت ولی یه سریا بدون اینکه بدونن خیلی کمک کردن وایستم پای همه‌ی حرفا و همه‌ی قولایی که دادم به خودم... 

یه سریایی که الان نیستن و عکساشونو قاب کردم و گذاشتم بالا‌ی طاقچه‌ی دلم...

جاشون اون بالا خیلی خوبه،از یه طرف دلم میخوان برگردن از طرفی هم میگم بهتره که نیستن، آره بهتره نیستن چون اونایی که دوست دارن با هر طرز فکر و عقیده ای که داری با هر مشکلی که داری با هر احساسی که داری و... کنارت میمونن  نصیحتت میکنن، ولی بازم پشتتو خالی نمیکنن و تنها ولت نمیکنن به امون خدا...! هرچند هرموقع دلم میگیره از خودم یا هر موقع میخوام یه کار غلطی کنم به طاقچه‌ی دلم یه نگاهی میندازم و چشم تو چشم میشم با عکسا اونایی که نیستن و با نگاهشون صد بار تَشر میزنن بهم که این کارت اشتباه‌س!  که چرا راهو داری اشتباه میری... نیاز دارم به همه‌ی اونایی که رفتن ولی...

بعضیا رو نمیشه فراموش کرد رفیق... بعضیارو باید قاب کنی عکساشون رو و بعضیارو هم باید روزی صد بار دورشون بگردی... 

مجید، سعید، میلاد، ساسان، مهروسا دور همتون میگردم  که انقدر موندنی هستین که انقدر عشقین که انقدر با وجودین... دمتون گرم...