سیــــــــزده
سیــــــــزده

سیــــــــزده

یلدا ۹۷

تا حالا شده دلت بخواد بنویسی و نتونی؟
ذهنم، انگشتام و... یاریم نمیکنن!
دلم میخواد برم یه جای دنج، خودم باشم و پاکتِ سیگارم، بگم دردامو بهش و بسوزنه همشون رو، جوری که انگار از اول نبودن...


واسه خودم؛
 شب چله هامو چن ساله خونه نیستم؟!یادت هست اصلا آخرین بار کی بود؟‌!


لبهات اناری ، سرخ

با من اناری ، کال

غمگین و بی روحه یلدای این امسال 

#کامران مولایی

بدون عنوان! شاید!

زندگی هم جالبه ها!

واسه یکی وقت میزاری، عشق میزاری، دل میزاری

بعد اینکه از دستش میدی دلتنگی کلافه‌ت میکنه

بعد طرفت میشینه با خیال راحت زندگیشو میکنه، آدمای جدید، رفیقای جدید و.‌‌..

و تو باز کلافه و دلتنگی، دلتنگ روزای خوب...

خلاصه که جالبه!

فرو ریخت

چه قدر سکوت شده ام آنقدر حرفهایم را خورده ام

حرفم نمی آید !

خوب! سیگار میشوم و دود میکنم!  او گلو  میشودم  و جیغ میکشد نا گفته هایم را و  میسوزد و عاقبت دود میشود و میرود رو به هوا !

دیوار بغض اش میترکد هر روز و سیگاری دود میکند و سری تکان میدهد و نمیرود!

آخر پای رفتنش نمی آید !

لنگ یک نخ سیگار است  ‌و  عصایی لنگ لنگان  میخرد برایش نخی از ته کوچه و لای آجرهایش میگذارد و لنگ لنگان ٫ عصا بدست میرود !

 کنج خودش می ایستد و دود میکند آجرهایش را و با خودش خاموش میکند دودش را و در خودش فرو میرود !

سالها جایی نرفته است و فقط تکیه گاه بوده  و هر کسی هر انگی دلش خواسته به او چسبانده!

 هرسال پیر تر و فرسوده تر! 

گوشت به تنش نمانده و پاهایش میلرزند !

و خموده و بی طاقت به ادامه ی نا امیدش امیدوار

ادامه میدهد!

کلنگ‌ ها  کلنگ بدست آمدند فرار کن دیوار !

هه !

البته با همان دو سه نخ سیگار!

کلنگ ها به جانش افتادند و دار و ندارش را پهن کرده اند کف کوچه!

آجرهایش تکه تکه شدند و او لای آنها سیگارش را برمیدارد و گوشه ای آتشش را بپا و نظاره میکند 

استخوانهایش را!

تمام شد فرو ریخت هر چه را که بنا کرده بودی 

بر‌و ....


#محسن_چاوشی

دیوار بی در

هِی سر به راه تر

هی سر به زیر تر

هی گوشه گیر تر

هر لحظه خسته تر

هر لحظه تلخ تر

هر لحظه پیر تر...

#حسین_صفا


+همین! شاید کل زندگیم خلاصه بشه تو این چن خط شعر...!