سیــــــــزده
سیــــــــزده

سیــــــــزده

tb+کرونا

۲۰ اسفند سر شیفتم بودم،۱۱۵ یه بیمار tb+کرونا آورد واسمون
بنده خدا از درد به زمین و زمون فحش میداد و بد و بیراه میگفت، 
پسرش میگفت جوونیاش خیلی آدم حسابی بوده، شریکش بهش
 نامردی میکنه و تمام مال و اموالشو بالا میکشه و فرار میکنه و حسابی بین طلبکارا تنها میمونه...اونا هم که پولشونو میخواستن اینو میندازن زندان،
 وقتی از زندان برمیگرده میفهمن که درگیر tb شده،خودشم نمیدونسته
 چطور! گوشه نشین میشه... 
زنشو طلاق میده و بچه هارو میفرسته پیش زنش،تنها تر...تنها تر میشه...
میگفت نمیدونم پیش کدوم از خدا بیخبری رفته بوده که کرونا داشته
قرنطینش کرده بودن تو خونه هیچ بیمارستانی بهش پذیرش نمیدادن!
تنها...تنها...تنهاتر شده بود...
آخر شب نیاز داشتیم به تخت cpr مجبور شدیم انتقالش دادیم تو بخش
به دو ساعت نکشید،تموم شد...رفت...
دلم هنوز پیششه، وقتی با گان و ماسک رفتیم پیشش واسه جابجاییش 
نگام کرد گفت پسر دور وایستا نزدیکم نشو ”تنها” میشی...
+ اسمتو یادم نیست،ولی آروم بخوابی آدم حسابی... :)