سیــــــــزده
سیــــــــزده

سیــــــــزده

فرو ریخت

چه قدر سکوت شده ام آنقدر حرفهایم را خورده ام

حرفم نمی آید !

خوب! سیگار میشوم و دود میکنم!  او گلو  میشودم  و جیغ میکشد نا گفته هایم را و  میسوزد و عاقبت دود میشود و میرود رو به هوا !

دیوار بغض اش میترکد هر روز و سیگاری دود میکند و سری تکان میدهد و نمیرود!

آخر پای رفتنش نمی آید !

لنگ یک نخ سیگار است  ‌و  عصایی لنگ لنگان  میخرد برایش نخی از ته کوچه و لای آجرهایش میگذارد و لنگ لنگان ٫ عصا بدست میرود !

 کنج خودش می ایستد و دود میکند آجرهایش را و با خودش خاموش میکند دودش را و در خودش فرو میرود !

سالها جایی نرفته است و فقط تکیه گاه بوده  و هر کسی هر انگی دلش خواسته به او چسبانده!

 هرسال پیر تر و فرسوده تر! 

گوشت به تنش نمانده و پاهایش میلرزند !

و خموده و بی طاقت به ادامه ی نا امیدش امیدوار

ادامه میدهد!

کلنگ‌ ها  کلنگ بدست آمدند فرار کن دیوار !

هه !

البته با همان دو سه نخ سیگار!

کلنگ ها به جانش افتادند و دار و ندارش را پهن کرده اند کف کوچه!

آجرهایش تکه تکه شدند و او لای آنها سیگارش را برمیدارد و گوشه ای آتشش را بپا و نظاره میکند 

استخوانهایش را!

تمام شد فرو ریخت هر چه را که بنا کرده بودی 

بر‌و ....


#محسن_چاوشی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد