چه قدر سکوت شده ام آنقدر حرفهایم را خورده ام
حرفم نمی آید !
خوب! سیگار میشوم و دود میکنم! او گلو میشودم و جیغ میکشد نا گفته هایم را و میسوزد و عاقبت دود میشود و میرود رو به هوا !
دیوار بغض اش میترکد هر روز و سیگاری دود میکند و سری تکان میدهد و نمیرود!
آخر پای رفتنش نمی آید !
لنگ یک نخ سیگار است و عصایی لنگ لنگان میخرد برایش نخی از ته کوچه و لای آجرهایش میگذارد و لنگ لنگان ٫ عصا بدست میرود !
کنج خودش می ایستد و دود میکند آجرهایش را و با خودش خاموش میکند دودش را و در خودش فرو میرود !
سالها جایی نرفته است و فقط تکیه گاه بوده و هر کسی هر انگی دلش خواسته به او چسبانده!
هرسال پیر تر و فرسوده تر!
گوشت به تنش نمانده و پاهایش میلرزند !
و خموده و بی طاقت به ادامه ی نا امیدش امیدوار
ادامه میدهد!
کلنگ ها کلنگ بدست آمدند فرار کن دیوار !
هه !
البته با همان دو سه نخ سیگار!
کلنگ ها به جانش افتادند و دار و ندارش را پهن کرده اند کف کوچه!
آجرهایش تکه تکه شدند و او لای آنها سیگارش را برمیدارد و گوشه ای آتشش را بپا و نظاره میکند
استخوانهایش را!
تمام شد فرو ریخت هر چه را که بنا کرده بودی
برو ....
#محسن_چاوشی