سیــــــــزده
سیــــــــزده

سیــــــــزده

محمدرضا

سلام رفیق

دلتنگتم 

امروز 7 سال و 13 روز میشه که نیستی

جات خیلی خیلی خالیه برام

نگی بی معرفتیا، هر کی ندونه خودت میدونی 

هر سری که از جلوی امامزاده  رد میشدم یادت بودم، 

ولی میدونی چی شد یدفعه خواستم پست بزارم با 

اسمت بعد از این همه وقت؟ آخه یاد زهرا افتادم

یادته زهرارو؟یه سری بخاطرش برادر بزرگشو که

9 سال باهامون اختلاف سنی داشت یه دل سیر 

کتک زدیم چون روی زهرا دست بلند کرده بود

یادته بعد از اینکه زهرا واسمون تعریف کرد که

از دست برادرش کتک خورده  و ازمون جدا شد 

چه حالی شدی؟ یادته بغضت گرفته بود حرف

 نمیتونستی بزنی؟ یادته گفتی هیچ حیوونی دست

رو کسی که فک میکنه ضعیف تر از خودشه بلند

نمیکنه؟امروز تو فکرِ حرفت بودم محمدرضا...

دستمو بلند نکردم ولی حسابی زخم و زیلی شدم

از اون موقع تا حالا خواب نیومده به چشمام،نه بخاطر

دردش یا جای سوزشش...نه بخدا...تو که منو میشناسی...

خالی نشدم، بغض دارم،دارم میترکم،میخوام یجارو پیدا 

کنم تا میتونم داد بکشم رو خودم، داد بکشم سر دنیا... 

داد بزنم سر خدا که تورو گرفت...

دلم پره رفیق...خیلی دلم پره...جاتو با چی پر کنم آخه مشتی...

نظرات 1 + ارسال نظر
ولی اله سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1399 ساعت 06:10 https://book-market.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد