سیــــــــزده
سیــــــــزده

سیــــــــزده

زندگی

« نمیدونم اسم کپشن رو چی باید بزارم،«زندگی» شاید...؟! هوم؟! 

دلم میخواست این خاطره ی خوشگل اینجا بمونه که هر بار میبینمش کیف کنم و به خودم و دوستام افتخار کنم!» 

«با سحر، محترم، آرش و مریم شیفتم، نسبتا شلوع بود و کسی نتونست بره واسه استراحته شب، ۵ صبحه و نشستیم تو اتاق رِست و محترم میره نیمرو درست میکنه واسه صبحونه و مشغول خوردن میشیم» 

محترم:  آرش تو صبح ساعت چند میری؟ 

آرش:  من یکم کار طبقه بالا دارم اونارو برسم بعد میرم

محترم: عه پس هیچی، سحر تو کی میری؟ 

سحر: نمیدونم چطور؟ ا

محترم: هیچی منو ببری خونه، ماشینم دست پیمانه،ماشین ندارم

سحر:  منم ماشین ندارم، تعمیرگاهه با آژانس اومدم

مریم: صبح فرشاد ۸ونیم میاد دنبالم میخواین شما هم بیاین؟ 

محترم: اوووو، تا فرشاد بیاد که من رفتم خونه دوشم گرفتم خوابیدم:)) 

«همه روشونو میکنن سمت من» 

-چیه؟؟؟! من اصلا مسیرم فرق میکنه باهاتون! 

« همه میزنن زیر خنده» 

محترم: من زیاد دورت نمیکنما، یکوچولوئه

- یه نیمرو دادیا به ما، آژانس خانومم شدیم

محترم:  خب حالا، اصلا نیمروهامو پس بده:)))) 

«صبح لباس عوض میکنیم میریم سمت ماشین میبینیم سحر جلوی در نگهبانی کلافه وایستاده داره با گوشیش ور میره» 

-چیه سحر چرا اینجایی؟ 

سحر:  هیچی بابام جواب نمیده،  داداشمم خوابه نمیاد دنبالم

-خب بیا من میرسونمت

سحر: نه بابا کلی راهت دور میشه، خسته ای توام، زنگ میزنم آژانس

- بیا مزخرف نگو، ماشین اونطرف پارکه

«پشت سرمون میاد و هیچی نمیگه» 

«تو ماشین» 

محترم:  سعید موسوی تو رادیو هم روشن نمیکنی؟ پول برق میاد برات مگه؟ دِ لعنتی روشن کن ضبطتو دیگه

- دستت میرسه روشن کن خودت خب، به من چه، شاگرد شوفر نشستی پس چکار؟! 

«نزدیک خونه ی محترم که میشیم میبینیم یه گوشه شلوغه و کلی  آدم جمع شدن، نزدیک تر که رفتیم دیدیم یه نفر روی زمینه» 

سحر:  چی شده؟ 

محترم: تصادفه؟ 

- آی کیو تصادف تو پیاده رو؟ تو چجوری با این ضریب هوشی پرستار شدی؟ 

محترم:  گل گفتی بخدا،آروم برو ببینم چه خبره فضولیم گل کرد! :))) 

«میزنم کنار جاده محترم پیاده میشه آدمارو میزنه کنار و رد میشه ازشون و میشینه رو زمین، چند لحظه ای میمونه و بلند میشه میدوئه سمت» 

محترم:  سحر زنگ بزن EMS! سعید بدو بیا  هیچی نداره! 

«میدوئم سمت کسی که رو زمینه و به زور آدمارو کنار میزنم و میرسم بالا سرش، یه مرد حدود ۵۰ و خورده ای سالست، میشینم کنارش و محترمم میاد رو به روم میشینه روی زانوش و کمپرس رو شروع میکنم» 

محترم:  کسی دید چه اتفاقی افتاد؟ 

**  من مغازم اون رو به روئه، دیدم داشت راه میرفت دستشو گذاشت رو سینش با صورت خورد زمین، ما برگردوندیمش، مُرد؟ 

محترم:  باشه مرسی، توروخدا دورش رو خلوت کنین یکم! سعید جابجا کنیم؟ 

«دستمو میکشم و محترم شروع میکنه کمپرس کردن،چند لحظه بعد» 

محترم:  پارت یک تمام... 

«سحر کنارم بالا سر مریض نشسته از تو جیبش ماسک در میاره میزاره رو صورت مریض، تنفس میدم بهش...» 

«مَردم:  زنده شد؟ آقا حالش خوبه؟  ...» 

محترم:  سعید کمپرس رو برو، هیچی نداره هنوز...

«چند دقیقه بعد بچه های EMS میرسن بهمون» 

امیر حسین:  شما اینجا چکار میکنین؟ چی شده؟ 

سحر:  رو زمین افتاده بود ما رسیدیم، مردم میگن قلبشو میگیره با صورت میخوره زمین،هیچ علائمی نداره،ما رسیدیم کمپرس شروع کردیم چن دقیقه ای میشه و...

محترم:  سعید صبر کن، نبض داره انگار

«مردم دورمون هنوز جمع هستن، نفس کم آوردم همه چی دور سرم میچرخه...» 

امیر حسین: آره نبض داره انگار... بچه ها تنفسم داره، بزاریمش رو برانکارد منتقلش کنیم... برین کنار، همه برین کنار... 

«بلند میشم رو پام میمونم، همه چی دور سرم میچرخه، حالت تهوع دارم... به زور میبرم خودمو کنار دیوار میشینم رو زمین... بچه ها مریضو منتقل میکنن تو آمبولانس و حرکت میکنن، چنتا پسر و دختر اونطرف‌تر وایسادن،میان سمتمون و برامون دست میزنن و بقیه هم همراهیشون میکنن و یکم بعد هرکسی میره دنبال کار خودش و محترم میاد کنار رو زمین میشینه» 

محترم: خوبی؟ رنگت پریده انگار؟ 

-فشارم پایینه فک کنم، چیزی نی

«سحر میره از تو ماشین کیفشو برمیداره و چند تا شکلات میگیره سمتمون، یکم میشینیم نفسم که جا میفته بلند میشم میرم سمت ماشین و بچه ها هم دنبالم میان. محترم رو میرسونم خونشون و سحر میاد جلو میشینه» 

محترم:  بچه ها بریم بالا یچیزی بخوریم، حالتون خوب نیست فشارتون الان افتاده ها، کار دست خودتون میدین

سحر:  نه دستت درد نکنه میریم تو راه یچیزی میخوریم

محترم:  غلط کردین، بدون من از گلوتون پایین میره مگه؟ 

«دوباره میاد تو ماشین میشینه» 

محترم:  منم صبونه میخوام، یا من بازی یا بازی خراب:))) 

«راه میفتم میرم یه قهوه خونه ای که پاتوق بچه هاست، محترم و سحر میرن سفارش میدن و برمیگردن و بابای سحر زنگ میزنه بهش که از خونه راه افتاده و داره میاد دنبالش،  بعد صبونه محترم و میرسونم خونشون و چند دقیقه ای تو حیاط خونشون میشینیم که بابای سحر برسه...» 

*ساعت ۵ و خورده ای غروب*

«گوشیم زنگ میخوره، خواب و بیدار جواب میدم!  محترم پشت خطه» 

محترم:  سعید؟ سعید؟؟ اونی که cpr کردیمش صبح، بردنش رجایی الان تو icuهستش، با دکترش حرف زدم آشناست، گفت احتمال زیاد یکی دو روزه میفرستمش تو بخش! براش تعریف کردم چکار کردیم گفت شانس باهاش بوده که شما اون طرفا بودین... بهترین وقت ممکن رسیدین بالا سرش... گوش میدی؟  «زندست»  ........................

نظرات 9 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 00:35

سلام
تولدت مبارک ؛ آرامش و خوشی رفیق راهت باشه ؛ غم از دلت دور

+ شما شدین ناجی آقاهه ای که وقتش نشده بود که بره , یه دعای از ته دلی و یه حس ناب رضایت نصیبتون شد

سلام
فدات بشم من، مرسی...
+انقده کیف میده اینجور وقتا

سارا دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 01:01

خدانکنه عه . دلمم نمیاد بگم اگه مثل پارسال 4 -5 تا کیک خوردی کوفتت شه D:

+ خیلی آدم احساس مفید بودن می کنه ، اون مزهه نوش جونت

نه امسال دوتا کیک داشتم ، لبم نزدم به هیچ کدوم، دو هفته یکسره سرفه میکردم

+آره خداییش، خیلی کیف میده

سارا یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 23:09

چرا ؟! چی شده ؟ همون سرفه هاییه که می گفتی مونده روت ؟

نمیدونم چی بود، الان بهتر شدم

سارا سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 16:20

یعنی دکتر نرفتی ؟!

چرا، ۴بار

سارا یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 00:36

چرا تشخیص ندادن :| واقعنی بهتر شدی ؟ مواظب خودت باش ..

آره خوبم، قطع شده تقریبا، تک و توک سرفه میکنم. تورمشم کم شده. تو خودت خوبی؟

سارا چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 19:12

این چه سرفه ایه دست از سرت برنمی داره
منم هستم ، ممنون

هرچی هس واسه قدیماس
چه میکنی؟ میزونی؟

سارا پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 14:08

مگه می شه میزون بود ؟! می گذره

جسمی میگم

سارا سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 14:09

خوبم ، فعلا زنده م . این تن خیلی خسته م دست به عصا با من راه میاد

ای بابا... نگو اینجوری

سارا سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 22:19

سعید خیلی مرسی که اومدی بهم خبر دادی ؛ دلم وا شد ، خیلی دلم برات تنگ شده بود .
تو رو خدا رانندگی بیشتر حواست باشه یه چیزیت نشه ، خیلی مراقب خودت باش

منم خیلی بهم کیف داد، دم شما گرم
چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد