سیــــــــزده
سیــــــــزده

سیــــــــزده

علیله!

«پشت استیشن نشستم دارم برنامه ماه قبل رو نگاه میکنم که یه خانم مسنی میاد داخل »

پیر زن: مادر جون میشه سرمم رو وصل کنی؟هیچ جون ندارم دیگه...

- من:  آره مامان جان،شما دراز بکش تو اتاق ایزوله،آخه تخت خالی نداریم،الان بچه ها میان وصل میکنن برات

 +سحر بعد از آماده کردن سرم:  خانوم جون اسم و فامیلتون چیه یادداشت کنم؟ 

پیر زن:  «علیله قا...» 

سحر: چیه قا...؟؟؟ 

پیر زن:  علیله مادر، علیله! 

«اسمشو یادداشت میکنه و میاد سمتم میگه» 

+ سعید میشه بیای باهام تو اتاق؟؟! لطفا... 

-چیزی شده؟ 

+نه فقط بیا!! 

«میرم پیشش میمونم گارو رو میبنده به دست پیر زنه و محافظ اسکالپ رو در میاره ولی حسابی دستاتش میلرزه» 

-سحر؟ چیزی شده؟ 

+نه فقط.. 

-فقط چی؟ 

+تو رگ میگیری  ازش

-خوبی؟ آره میگیرم، برو بشین

«سرم رو وصل میکنم میام پیشش» 

-چرا رنگت پریده؟ دفعه اولته رگ میگیری مگه؟؟ 

+نه حالم خوب نیست فقط، مرسی! 

«ساعت ۳ صبحه، تو رست نشسته داره میوه پوست میکنه» 

+سعید بیا میوه

-نه مرسی، نوش جان

+بیا کارت دارم

-چی شده؟ 

+بشین

«میشینم رو صندلی و درو میبنده، هنوز رنگ و روش جا نیومده» 

+از علیله ترسیدم، از این پیر زن مظلومه نه ها، از اسمش

-علیله رو میگی؟ اولین باره میشنوم! ولی ترس هم ندارها

+ مامان بزرگم یه خواهر داشت اسمش جمیله بود، اما بچه که بوده از رو بلندی میفته و پاهاش میشکنه و کوتاه بلند میشه پاهاش و  مادربزرگم اسمشو به مسخره "علیلِ جمیل"میگه ، بعدها مخفف شد و همه حتی مادر و پدرش صداش کردن علیله! 

-خب این ترس داره؟! 

+نه! اما انقدر مسخره میشده بخاطر اسمش تو همون بچگی خودشو میکشه و عذاب وجدان میشه واسه یه عمرِ مامان بزرگ!! 

-خب

+من هیــــــــــچ چیزی یادم نمیاد از این موضوع اما کوچیک که بودم، یه دوست خیالی داشتم گویا! به گفته ی مادر و پدر و خواهرم علنا میدیدمش و با هم بازی میکردیم، حتی موقع حمام رفتن باید باهام میومده! هیچ کسی نمیدیدش تا اینکه یه روز گوشه حیاط مامان بزرگم،  داشتم باهاش دعوا میکردم که چرا موهامو کشیده و شروع کردم اسمشو مسخره کردن!! سعید داد میزدم علیله علیله!! مادربزرگم که میشنوه بدو میاد بیرون بببینه چی شده و از حال میره با شنیدن این اسم از دهن من! 

-تشابه پیش میاد خب

+دِ نه دِ، از اون روز علیله رو ندیدم و قهر بودیم، تا یه روز دیگه پیش مامان بزرگم بودم آلبوم عکساشو میدیدم و اتفاقی علیله رو تو عکس میبینم و بهش میگم دلتنگشم و با عکسش  حرف میزدم! مادر بزرگم که میفهمه من چی میگم یه سکته ی ناقص میکنه

به هوش که میادمن و علیله دوباره با هم بازی میکردیم و علیله بهم گفت به اجی بگو بخشیدمت و واسه همیشه رفت، من هنوز هیچی یادم نیست...!! انگار اون تیکه از حافظمو شیفت+دیلیت کردن! اینه که برام ترس داره... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد