- چطوری؟
+ بد نیستم
- تو که خوب باید باشی،ما که داریم میریم راحت میشی از دستمون
+ کجا میرین
-طرحم تموم میشه اخر این ماه
+ دروغ میگی؟
-نه بخدا،خوبی بدی دیدی حلالمون کن:(
+تمدید میشی بابا،مگه کشکه برین،تازه عادت کرده بودیم بهتون
- نه،ولی خدا از زبونت بشنوه سید!
+گمشوووو همون بهتر تمدید نشی،منو اینجوری صدا نکن دیگه
- ها ها ها:))))
«کد ۹۹ اورژانس... کد ۹۹ اورژانس...»
-سعید دکتر و بگو بیاد، بدو...
«دو ساعت بعد، ۸ونیم صبح»
+ سحر چی شد؟
-برگشت،داریم کاراشو میکنیم بره رجائی
+خداروشکر،بیا چای بخور بعد بریم،من دیگه نا ندارم کتفام داره از جاش کنده میشه، کی میخواد رانندگی کنه تا نوشهر...
-عه،تازه میخواستم بگم منو برسونی شهسوار،اصلا رو پام نمیتونم وایستم:(
+سگ خور،دوتا چای بریز من برم لباس عوض کنم بریم
- میبری منو؟
+اره بمون بیام
- مرســــــــــی
«تو لابی بیمارستان»
س: خانم... مجوزشو گرفتیم بالاخره، ۵تا از طرحی هامون امروز تمدید میشن ما بقیشونم تا هفته ی آینده نامشون میرسه،همشون میمونن
هـ: خداروشکر بهترین خبر بود واسمون تو این کمبود نیرو
«لباسامو عوض میکنم میام سمت اورژانس»
+ خانوم پ...،خانوم پ...، کجایی
ز.ا: تو رسته،چی شده؟
+هیچی:))
«درو باز میکنم میرم داخل،رو صندلی خوابش برده»
+چرتی خانوم پاشو خبر دسته اول دارم برات
- تورو خدا الان نه، خسته ام
«میرم داخل درو میبندم»
+دیونه خبر خوبیه ها
-هر چی هست بزار واسه بعد،الان هیچی خوب نیست واسم
+ باشه ولی بعدا نگی نگفتما
«خودشو جمع و جور میکنه دستشو میزنه زیر چونش چشاش نیمه باز و میپرسه:»
-خب چی انقد خوبه که ذوق زده شدی؟
+قراره تمدید شین،الان'س' داشت به'هــ'میگفت مجوزشو گرفتن ۵نفرتون نامتون اومده بقیتونم تا اخر هفته ی بعدی میاد نامتون
- برو دروغ گو
+جدی میگم،دروغ چیه
-دروغشم قشنگه،یکم بیشتر بگو:))
+:)))) خره میگم الان داشتن میگفتن،اصلا من چرا باید همچین دروغی بگم اخه،تازه داشتم راحت میشدم از دستت:)))
-بگو جون سحر
+به جون سحر به جون سعید راست میگم
- واسا ببینم
«میره بیرون بعد از چن دیقه صدای جیغ خوشحالیش میاد،بدو بدو میاد تو رست درو میبنده و میپره تو بغلم»
-عاشقتم بخدااااا،هرچی بخوای برات میگیرم اصن حقوق ماه بعدیم هرچی بود واسه تو باشه،عاااااشقتم عااااشقتم
+خب حالا الان فک میکنن چه خبره تموم کن این بازی کثیفو:))
«نیم ساعت بعد راه میفتیم تو راه فقط میخندید و میرقصید تو ماشین، میرسونمش خونشون به زور دستمو میگیره میبره تو حیاط منو به باباش معرفی میکنه وجریانو میگه بهش،باباش دستمو محکم فشار میده و تعارف میزنه که برم داخل و قبول نمیکنم،ازشون خداحافظی میکنم که بیام بیرون دوباره سحر صدام میکنه و میپره تو بغلم»
- دیدی سید؟دیدی جواب میده؟از ته دلت بخواه آق داداش..
«سرشو میبوسم،بغضم میگیره یه خداحافظی میگمو میام سمت ماشین،جلوی در وایساده نگام میکنه و اشک میریزه...شیشه رو میدم پایین:»
-برات بهترینارو میخوام،هرچی تو دلت هست،هر قشنگی ای که تو دنیا هست...مراقب خودت باش...تو خیلی بیشتر لیاقتته،فقط بخواه ازشون...
«میخندم بهش...»
خوبی سعید ؟
سلام
تو خوبی؟