سیــــــــزده
سیــــــــزده

سیــــــــزده

تمدید طرح

- چطوری؟ 

+ بد نیستم

- تو که خوب باید باشی،ما که داریم میریم راحت میشی از دستمون

+ کجا میرین

-طرحم تموم میشه اخر این ماه

+ دروغ میگی؟

-نه بخدا،خوبی بدی دیدی حلالمون کن:(

+تمدید میشی بابا،مگه کشکه برین،تازه عادت کرده بودیم بهتون

- نه،ولی خدا از زبونت بشنوه سید!

+گمشوووو همون بهتر تمدید نشی،منو اینجوری صدا نکن دیگه

- ها ها ها:)))) 

«کد ۹۹ اورژانس... کد ۹۹ اورژانس...» 

-سعید دکتر و بگو بیاد، بدو...

«دو ساعت بعد، ۸ونیم صبح» 

+ سحر چی شد؟

-برگشت،داریم کاراشو میکنیم بره رجائی

+خداروشکر،بیا چای بخور بعد بریم،من دیگه نا ندارم کتفام داره از جاش کنده میشه، کی میخواد رانندگی کنه تا نوشهر...

-عه،تازه میخواستم بگم منو برسونی شهسوار،اصلا رو پام نمیتونم وایستم:(

+سگ خور،دوتا چای بریز من برم لباس عوض کنم بریم

- میبری منو؟

+اره بمون بیام

- مرســــــــــی

«تو لابی بیمارستان» 

س: خانم... مجوزشو گرفتیم بالاخره، ۵تا از طرحی هامون امروز تمدید میشن ما بقیشونم تا هفته ی آینده نامشون میرسه،همشون میمونن

هـ: خداروشکر بهترین خبر بود واسمون تو این کمبود نیرو

«لباسامو عوض میکنم میام سمت اورژانس»

+ خانوم پ...،خانوم پ...، کجایی

ز.ا: تو رسته،چی شده؟

+هیچی:)) 

«درو باز میکنم میرم داخل،رو صندلی خوابش برده» 

+چرتی خانوم پاشو خبر دسته اول دارم برات

- تورو خدا الان نه، خسته ام

«میرم داخل درو میبندم»

+دیونه خبر خوبیه ها

-هر چی هست بزار واسه بعد،الان هیچی خوب نیست واسم

+ باشه ولی بعدا نگی نگفتما

«خودشو جمع و جور میکنه دستشو میزنه زیر چونش چشاش نیمه باز و میپرسه:»

-خب چی انقد خوبه که ذوق زده شدی؟

+قراره تمدید شین،الان'س' داشت به'هــ'میگفت مجوزشو گرفتن ۵نفرتون نامتون اومده بقیتونم تا اخر هفته ی بعدی میاد نامتون

- برو دروغ گو

+جدی میگم،دروغ چیه

-دروغشم قشنگه،یکم بیشتر بگو:))

+:)))) خره میگم الان داشتن میگفتن،اصلا من چرا باید همچین دروغی بگم اخه،تازه داشتم راحت میشدم از دستت:)))

-بگو جون سحر

+به جون سحر به جون سعید راست میگم

- واسا ببینم

«میره بیرون بعد از چن دیقه صدای جیغ خوشحالیش میاد،بدو بدو میاد تو رست درو میبنده و میپره تو بغلم»

-عاشقتم بخدااااا،هرچی بخوای برات میگیرم اصن حقوق ماه بعدیم هرچی بود واسه تو باشه،عاااااشقتم عااااشقتم

+خب حالا الان فک میکنن چه خبره تموم کن این بازی کثیفو:))

«نیم ساعت بعد راه میفتیم تو راه فقط میخندید و میرقصید تو ماشین، میرسونمش خونشون به زور دستمو میگیره میبره تو حیاط منو به باباش معرفی میکنه وجریانو میگه بهش،باباش دستمو محکم فشار میده و تعارف میزنه که برم داخل و قبول نمیکنم،ازشون خداحافظی میکنم که بیام بیرون دوباره سحر صدام میکنه و میپره تو بغلم»

- دیدی سید؟دیدی جواب میده؟از ته دلت بخواه آق داداش..

«سرشو میبوسم،بغضم میگیره یه خداحافظی میگمو میام سمت ماشین،جلوی در وایساده نگام میکنه و اشک میریزه...شیشه رو میدم پایین:»

-برات بهترینارو میخوام،هرچی تو دلت هست،هر قشنگی ای که تو دنیا هست...مراقب خودت باش...تو خیلی بیشتر لیاقتته،فقط بخواه ازشون...

«میخندم بهش...»



نظرات 1 + ارسال نظر
سارا چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1400 ساعت 23:30

خوبی سعید ؟

سلام
تو خوبی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد