«اسمش دنیاست، ۲۵ سالشه، لاغر اندام با صورت کشیده و چشمای مشکی
یه غمی تو چشاشه که آدمو دیونه میکنه
حاتم واسش مشکل پیش اومد و مجبور شد بره ۱۲ شب
من موندم و اورژانس و بخش بستری ای که ۷تا مریض داره که یکیش دنیا خانومه، جلوم نشسته داره بیرونو نگاه میکنه از پنجره به غذاشم لب نزده!»
+به چی نگاه میکنی؟
-خورشید کی طلوع میکنه؟
+نمیدونم، دور و بر ۶
-چیزی نمونده پس
+ از دیشب منتظری خورشید درآد؟بچه ها میگفتن اصلا نخوابیدی غذا هم نخوردی!
- اشتها نداشتم...(با لبخند) و ندارم!
+میدونی، میخندی یاد یکی میفتم که برام خیلی عزیزه،مثه خودتم لجباز بود
- عشق و عاشقی؟
+نه،یعنی آره،یعنی نمیدونم شاید
-عاشقی شاید برنمیداره که،خوشبحالت دوسش داری خوشبحالش دوسش داری! خیلی دلم میخواست با یکی حرف بزنم خدا فرستادتت برام، پرستارای این شیفت خیلی عنقن!
+تو که به زور لب وا کردی!
- اخه نمیشه با هرکی حرف زد که(بازم با خنده)
(میخندم براش،میخنده برام،سرشو برمیگردونه سمت بیرون)
- دل آدم میگیره اینجا،یخ میزنه تن آدم!
+ حالا سرمارو نچسبون به تنهایی بگو پتو میارم برات خب
- (میخنده) آدم میبینتت فک میکنه خیلی ضُمختی ولی وقتی حرف میزنی اصلا اینطور نیست، مهربونی، اسمت چی بود؟
+مرسی
-اسمته؟
+چی اسممه؟
-مرسی اسمته؟
+ نه اسمم که "خیلی" هستش فامیلیم "مرسیه"، تو خونه «متشکرم» صدام میکنن حالا تو هر جور راحتی صدام کن
- یاد عزیزم ببخشید کلاه قرمزی اینا افتادم(بازم میخنده) بلدم فامیلیتو موسوی، با پرستارا داشتی حرف میزدی صدات کردن!
+سعید
- منم دنیام، پس کو خورشید؟
+دیگه نزدیکه
-کی میرم خونه؟میدونی؟
+ دلت واسه مامانت تنگه یا بابات که اینجوری بیقراری؟
-مردن،سه ساله...قایق برگشت روشون غرق شدن
+نـــــــه!
- (لبخند میزنه) بیقرار داداشمم،بجز من کسی رو نداره، یعنی من جز اون کسی رو ندارم...
+خوش به حال داداشت دیدمش میگم چه خواهر مهربونی داره
- اون مهربونه! بابامه،مامانمه،داداشمه،خواهرمه...غرغرامو میشنوه همیشه، گلایه هامو گوش داده، پشتم بوده... ولی الان ناراحته
+چرا؟
- فک میکنه بخاطر اونه که اینجام،چون لباساشو چند بار با دست شستم فک میکنه الوده بوده و من مریض شدم، آخه ماشینمون خراب شده بود!
+ بگردم دور دوتاتون :)
-عه داره میاد بیرون تنبل خانوم!
پی نوشت: فک کنم بین پیک ۳یا ۴کرونابود، دقیق یادم نیست تاریخشو، همون موقع ها نوشته بودمش
آفرین عالی بود
قربانت!