سیــــــــزده
سیــــــــزده

سیــــــــزده

بخش بستری- دنیا

«اسمش دنیاست، ۲۵ سالشه، لاغر اندام با صورت کشیده و چشمای مشکی 

یه غمی تو چشاشه که آدمو دیونه میکنه

حاتم واسش مشکل پیش اومد و مجبور شد بره ۱۲ شب

من موندم و اورژانس و بخش بستری ای که ۷تا مریض داره که یکیش دنیا خانومه، جلوم نشسته داره بیرونو نگاه میکنه از پنجره به غذاشم لب نزده!» 

+به چی نگاه میکنی؟

-خورشید کی طلوع میکنه؟

+نمیدونم، دور و بر ۶

-چیزی نمونده پس

+ از دیشب منتظری خورشید درآد؟بچه ها میگفتن اصلا نخوابیدی غذا  هم نخوردی!

- اشتها نداشتم...(با لبخند) و ندارم! 

+میدونی، میخندی یاد یکی میفتم که برام خیلی عزیزه،مثه خودتم لجباز بود

- عشق و عاشقی؟

+نه،یعنی آره،یعنی نمیدونم شاید

-عاشقی شاید برنمیداره که،خوشبحالت دوسش داری خوشبحالش دوسش داری!  خیلی دلم میخواست با یکی حرف بزنم خدا فرستادتت برام، پرستارای این شیفت خیلی عنقن! 

+تو که به زور لب وا کردی! 

- اخه نمیشه با هرکی حرف زد که(بازم با خنده) 

(میخندم براش،میخنده برام،سرشو برمیگردونه سمت بیرون)

- دل آدم میگیره اینجا،یخ میزنه تن آدم! 

+ حالا سرمارو نچسبون به تنهایی بگو پتو میارم برات خب

- (میخنده) آدم میبینتت فک میکنه خیلی ضُمختی ولی وقتی حرف میزنی اصلا اینطور نیست، مهربونی، اسمت چی بود؟ 

+مرسی

-اسمته؟

+چی اسممه؟

-مرسی اسمته؟

+ نه اسمم که "خیلی"  هستش فامیلیم "مرسیه"، تو خونه «متشکرم» صدام میکنن حالا تو هر جور راحتی صدام کن

- یاد عزیزم ببخشید کلاه قرمزی اینا افتادم(بازم میخنده) بلدم فامیلیتو موسوی، با پرستارا داشتی حرف میزدی صدات کردن! 

+سعید

- منم دنیام، پس کو خورشید؟

+دیگه نزدیکه

-کی میرم خونه؟میدونی؟

+ دلت واسه مامانت تنگه یا بابات که اینجوری بیقراری؟

-مردن،سه ساله...قایق برگشت روشون غرق شدن

+نـــــــه! 

- (لبخند میزنه) بیقرار داداشمم،بجز من کسی رو نداره، یعنی من جز اون کسی رو ندارم... 

+خوش به حال داداشت دیدمش میگم چه خواهر مهربونی داره

- اون مهربونه! بابامه،مامانمه،داداشمه،خواهرمه...غرغرامو میشنوه همیشه، گلایه هامو گوش داده، پشتم بوده... ولی الان ناراحته

+چرا؟

- فک میکنه بخاطر اونه که اینجام،چون لباساشو چند بار با دست شستم فک میکنه الوده بوده و من مریض شدم، آخه ماشینمون خراب شده بود! 

+ بگردم دور دوتاتون :) 

-عه داره میاد بیرون تنبل خانوم! 


پی نوشت:  فک کنم بین پیک ۳یا ۴کرونابود، دقیق یادم نیست تاریخشو، همون موقع ها نوشته بودمش

نظرات 1 + ارسال نظر
رضوان جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 05:00 https://nachagh.blogsky.com/

آفرین عالی بود

قربانت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد