سیــــــــزده
سیــــــــزده

سیــــــــزده

پائیز و دلتنگیاش

سلام

دلم میخواد برگردم به ۱۳ سال قبل...

اون روزی که مرتضی هُلم داد گفت برو دنبال زندگیت،برو زندگیتو بساز یکی مثه ما نشو...

دلم میخواد برگردم  به روزی که مینا جلوی راهمو گرفت و گفت میخواد با من باشه و خندیدم بهش و مسخرش کردم...

دلم میخواد برگردم به سال ۱۱سال پیش و دستم رو دکمه کانکت اینترنت نمیرفت... 

دلم میخواد برگردم به روزی که توی ورودی امامزاده یکی دستمو  گرفت و گفت دوسم داره و رفتم تو امامزاده.. 

دلم میخواد برگردم به روزی که میلاد نشسته بود گریه میکرد و میگفت ستاره رو دوست داره... 

دلم میخواد برگردم عقب و زخمای همه رو دوا کنم... 

کاش عقل الانمو اون موقع داشتم... 

کاش میشد برگشت به عقب و آدمای اشتباهی رو از زندگی حذف کرد، کاش میشد همیشه درست تصمیم گرفت... 

کاش اون بزرگی  که از عمو سعید انتظار داشتن و  دیگه نداشته باشن... 

دلم خیلی خیلی خیلی میخواد باهات صحبت کنم... دلم میخواد داد بزنم و تو با چشمای درشتت نگام کنی و آروم بشم... 

دلم گرفته... دلم گرفته... میخوام کل پائیزو بخوابم، عمیقِ عمیق... 

کاش منم دختر داشتم،  مثه بابات...  :) 

نظرات 1 + ارسال نظر
S t u c k سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 14:16

sad but beautiful

صد البته!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد