سیــــــــزده
سیــــــــزده

سیــــــــزده

اول آبان - بیخوابی

خانوم اجازه؟!

وقتى بهمون  اخم مى کنه ما هم مى تونیم واسه تلافى بهش اخم کنیم!

ولى وقتى اصلا  به ما نگاهم نمى کنه چى؟ما چجورى باید تلافى کنیم این نگاه نکردنشو!؟

خانوم از شما چه پنهون دلمون مى خواد دستاشو بگیریم بریم اونجا که غم نباشه.ولى همیشه نمیشه!آخه واسش سرویس جدا گرفتن هر روز با یه ماشین دیگه مى ره!ما دوسش داریم خانوم! دوس داشتن مث خوردن لبوى داغ تو زمستون مى مونه! گرم مى کنه آدمو!ما سردمونه خانوم!

خانوم اجازه!؟

ما مى خوایم با موهاش بازی کنیم.نمره که کم نمی کنین!؟آخه موهاش خوشگله!دستمون که میره توو موهاش یاد جنگلاى خرما مى افتیم.

خانوم اجازه؟دیشب اخبار داشت مى گفت داعشیا پونزده نفرو کشتن!ما هم یه بار بهش گفتیم "دوست دارم" گفت "کشتى منو"!یعنی داعشیا به اون پونزده نفر گفتن "دوست دارم"!؟

توو این چند روزى که کودکستان نمیاد حالمون خوش نیس!زنگ بزنین بهش بگین ما حالمون بده!بگین اگه بیاد همه ی "مقش" هاشو خودمون مى نویسیم واسش!

خانوم باشمام!

خانوم تورو خدا...


    #کسری_بختیاریان


پ.ن؛  چن شبه خواب میبینم دارم با گوشی حرف میزنم، خودمو معرفی میکنم یکی اون طرفه خط با صدای بریده بریده و آروم و نازک میخنده و میگه میشناسمت!هر بار تکراری تر...هربار خسته کننده تر...


شما نامِ نامی شعرید، ساکت نمانید 

من و نامِ بی نامیِ من، مرا هیچ نامید

شما ظرف لبریز اَرزن، و من دانه ی آن 

که آن دانه هم نیستم من، به قرآن...


علیرضا جانِ آذر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد