حالِ پیر مرد تنهایی رو دارم که رو یه نیمکت سرد گوشه پارک نشسته و در حال روزنامه خوندنه و گاهی هم زیر چشمی به معشوقهی جونیهاش نگاه میکنه که داره با نوهش که هم اسم با پیره مردهس بازی میکنه...!
همونقدر خسته...همونقدر چروک...
پ.ن؛ خیلی خوبه آدم فراموشکار باشه...
زمین و زمان را عقب برنگردان
تحمل ندارم دوباره به قرآن...
#علی_آذر
از اون زمان خیلی گذشته...
از زمان قیچی کردن دوست و رُفقا و خونه نشینی و کنار گذاشتن آدما نادرست و درستِ زندگی...
خیلی سخت گذشت ولی یه سریا بدون اینکه بدونن خیلی کمک کردن وایستم پای همهی حرفا و همهی قولایی که دادم به خودم...
یه سریایی که الان نیستن و عکساشونو قاب کردم و گذاشتم بالای طاقچهی دلم...
جاشون اون بالا خیلی خوبه،از یه طرف دلم میخوان برگردن از طرفی هم میگم بهتره که نیستن، آره بهتره نیستن چون اونایی که دوست دارن با هر طرز فکر و عقیده ای که داری با هر مشکلی که داری با هر احساسی که داری و... کنارت میمونن نصیحتت میکنن، ولی بازم پشتتو خالی نمیکنن و تنها ولت نمیکنن به امون خدا...! هرچند هرموقع دلم میگیره از خودم یا هر موقع میخوام یه کار غلطی کنم به طاقچهی دلم یه نگاهی میندازم و چشم تو چشم میشم با عکسا اونایی که نیستن و با نگاهشون صد بار تَشر میزنن بهم که این کارت اشتباهس! که چرا راهو داری اشتباه میری... نیاز دارم به همهی اونایی که رفتن ولی...
بعضیا رو نمیشه فراموش کرد رفیق... بعضیارو باید قاب کنی عکساشون رو و بعضیارو هم باید روزی صد بار دورشون بگردی...
مجید، سعید، میلاد، ساسان، مهروسا دور همتون میگردم که انقدر موندنی هستین که انقدر عشقین که انقدر با وجودین... دمتون گرم...
میدونی؛
همهی آدما یه سری شئ یا یه سری لباس یا هرچیز دیگه ای دارن که خیلی دوسشون دارن
کوچیک تر که بودم یه پیراهنم رو خیلی بیشتر از بقیه دوست داشتم، اونقدری دوسش داشتم و بهم میومد که دلم نمیومد تنم کنم و گذاشمش یه گوشهی کمد! هر چند وقت بیرونش میاوردم میپوشیدمش میرفتم جلوی آینه خودمو نگاه میکردم و دوباره درش میاوردم تا میزدم میزاشتم سر جاش!
یه مدت ازش خیلی غافل شده بودم گوشه ی کمد افتاده بود بدون استفاده! بعد یه مدت که رفتم بپوشمش هم تنگ شده بود هم کوتاه، دیگه بهم نمیومد!
دلم خیلی گرفت از اینکه نتونستم بپوشمش و درست ازش استفاده کنم و باید بندازمش دور...
بعضی از آدما هم تو زندگی همینن، ازشون غافل شین بعد یه مدت که میرین سمتشون میبینین خیلی عوض شدن، دیگه بهتون نمیان! دیگه وقتتونو ندارن و دیگه دلشون براتون تنگ نمیشه، درست مثه همون لباس گوشهی کمد...
بعضی آدما هستن که نمیشه فراموششون کنی
یعنی یه جوری جا گرفتن تو دلت، تو سینهت که فراموش کردنشون خیلی سخته یا غیر ممکنه...
پی نوشت:
مراقب آدمای تو زندگیون باشین، ازشون غافل نشین، تنگ میشن، میرن، میمیرن...
+ دلتنگی بهونه ی خوبیه گاهی وقتا بیام اینجا بنویسم دردو دلامو با اینکه کسی نیست بخوندشون...
++یه وقتا دلم خوش بود به آدمای اطرافم به کامنتای اینجا ولی الان...
سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده سیزده...
تمومی ندارن انگار!
بعضی وقتا هم وایستادن خیلی سخته!
دلت میخواد محکم وایستی رو حرفات دلت میخواد تحمل کنی هرجوری که هست ولی انگاری نمیشه، دنیا زورش خیلی از تو بیشتره...
بعضی وقتا هرچقدرم محکم باشی و محکم وایستی بازم زانوهاتو خم میکنه، بازم برندهی بازی اونه...
مثه رینگ بوکس و مسابقه های آزاد میمونه، میدونی حریفت زورش ازت خیلی بیشتره ولی بازم میری تو رینگ و قفس، میدونی میبازی ولی بازم گارد میگیری و حمله میکنی و به در بسته میخوری، میدونی آخرای بازیه و جونی برات نمونده، ولی میمونی و کتک میخوری تا آخر بازی و غرورت نمیزاره انصراف بدی! میدونی اگه انصراف بدی به اسم یه بزدل و ترسو میشناسنت...!
پی نوشت؛ قرار نیس یه بزدل باشم، قرار نیست منو مثل یه ترسو بشناسن!
پی نوشت ۲ ؛خیلی صبر کردم تا شاید اوضاع عوض شه، صبر کردم و سعی کردم "آدم" بمونم...اما این دنیا و آدماش لیاقت آدم بودن رو نداشتن...خودِ خدا هم دید چقدر تلاش کردم بخاطرش، میدونه دروغ نمیگم، یا شاید اصلا خودش خواسته...!
+ برگشتم مثل قبل شدم، مثه آدمی که داشت فراموش میکرد بدی هارو ولی بدی ها دست از سرش برنمیدارن و چسبیدن بیخ ریشش...
++اگه الان اینجام و به این نقطه رسیدم مقصرش خیلیان، شاید یه روزی تلافی کنم یا شایدم همشو فراموش کردم، ولی هیچ وقت فراموششون نمیکنم...
۱۳۹۸/۱/۱۲
صدای آب رو هنوز میشنوم، اونم بازیش گرفته...!
نه هوایِ تازه و
نه لباس نو میخوام
هفت سینِ من توئی
من فقط...
♧_______♧______♧______♧
پی نوشت: چهارشنبه سوری و سالِ نوتون پیشاپیش مبارک...
پی نوشت۲ : تا زمان هست لذت ببرین، از همین لحظهی زندگیتون لذت ببرین، بریزین دور گذشته هاتونو...
چهرازی نوشت: یعنی میخوام بهت بگم زندگی هنوز خوشگلیاشو داره...!