سیــــــــزده
سیــــــــزده

سیــــــــزده

پیک پنج

سلام

خیلی وقت بود ننوشته بودم،یعنی اصلا وقت و توان نوشتن رو نداشتم

اوضاع خیلی بیشتر از اون چیزی که میبینین و بهتون تو تلویزیون نشون

 میدن خراب تره، 

هفدهم رمضان هزارو چهارصد

« نشستیم داریم سحری میخوریم یدفعه میخنده!  » 

+ چیه؟ به چی میخندی؟

- حس میکنم دارم خل میشم

+ همینجوری عیب و ایراد رو خودت گذاشتی شوهر گیرت نیومده تا حالا

- عه گمشو، چه ربطی داره

+ربطش به اینه که وقتی کشیکی کل اورژانسو بوی ترشی برمیداره:))) 

- تو کی وقت کردی انقد نامرد شی؟

+ والا سر شب دستم خالی بود گفتم یه تغییراتی ایجاد کنم

« نگام میکنه میخنده، میخندم بهش» 

+بخور سحریتو جا میمونیا

- جا موندم

+از چی؟ عجله کنی میرسیا

- از خودم...

+باشه پس من بخورم جا نمونم

- میدونی چیه؟ 

+ من دارم به نیت زرشک پلو میخورم فقط نمیدونم این لپه ها چی میگن 

-عه، دارم حرف میزنما باهات،لوس نشو

+خب گرسنمههههه

- کوفت بخوری، الهی بترکی

+بوووووم

« میخنده، غذامو میزارم کنار» 

+اگه میخوای حرف بزنی من میخوام برم سیگار بکشم پاشو بیا اونجا حرف بزن

« غذاشو نصفه ول میکنه و بلند میشه پشت سرم راه میفته» 

- خسته شدم

+خسته نباشی

- خسته شدم انقد سرم و آمپول وصل کردم و به هیچی نرسید،خسته شدم انقد آدم دورم میمیرن و نمیتونم کاری کنم براشون...

+چرا همش اونطرف ماجرا رو نگاه میکنی؟ آدما وقتی حالشون بده میان اینجا نه وقتی که خوبن، تو از کجا میدونی وقتی آمپولشو زدی طرف دعات نکرده و برات چیزای خوب از خدا نخواسته؟ 

عمر دست خداست،منو  و تو اینجا وسیله ایم،شیفت قبل صبحش یه نفرو CPR کردیم برگشت!  سر شب از سوپروایزر خبرشو گرفتم میگفت خیلی بهتره، امشب خب نشد... ما که زورمونو زدیم خدا خواست ببردش ما که نمیتونیم به زور نگهش داریم دختر خوب

-میشه یدونه بهم بدی؟ 

+نه 

-چرا؟؟

+مگه تو سیگاری ای؟

- نه ولی میخوام امتحان کنم ببینم چیه که داری میکشی و ژست گرفتی برام، داری حرفای قشنگ قشنگ میزنی:)) 

+ چیز خوبی نیست

- پس نکش

+نمیتونم

- پس یکی بهم بده

+بیا

« پاکتو میگیرم سمتش،  یدونه برمیداره روشن میکنه، ولی مثه فیلما سرفه‌ش نمیگیره!» 

+بده من چُس دودش نکن

- چه طعم مسخره ای میده

+آره خوب نیست

-پس نکن

+بخاطر طعمش نمیکشم،بخاطر دودشه که میکشم نگاه کن توی دود رو،چی میبینی؟

« یه کام محکم میزنم به سیگارمو دودشو ول میکنم تو هوا» 

- صورت اون جوونه...

+دیگه از هیچکسی سیگار نخواه...

-  پس اذانو کی میگن...

+ پاشو بریم نعیم، دیگه نزدیکه

بخش بستری- دنیا

«اسمش دنیاست، ۲۵ سالشه، لاغر اندام با صورت کشیده و چشمای مشکی 

یه غمی تو چشاشه که آدمو دیونه میکنه

حاتم واسش مشکل پیش اومد و مجبور شد بره ۱۲ شب

من موندم و اورژانس و بخش بستری ای که ۷تا مریض داره که یکیش دنیا خانومه، جلوم نشسته داره بیرونو نگاه میکنه از پنجره به غذاشم لب نزده!» 

+به چی نگاه میکنی؟

-خورشید کی طلوع میکنه؟

+نمیدونم، دور و بر ۶

-چیزی نمونده پس

+ از دیشب منتظری خورشید درآد؟بچه ها میگفتن اصلا نخوابیدی غذا  هم نخوردی!

- اشتها نداشتم...(با لبخند) و ندارم! 

+میدونی، میخندی یاد یکی میفتم که برام خیلی عزیزه،مثه خودتم لجباز بود

- عشق و عاشقی؟

+نه،یعنی آره،یعنی نمیدونم شاید

-عاشقی شاید برنمیداره که،خوشبحالت دوسش داری خوشبحالش دوسش داری!  خیلی دلم میخواست با یکی حرف بزنم خدا فرستادتت برام، پرستارای این شیفت خیلی عنقن! 

+تو که به زور لب وا کردی! 

- اخه نمیشه با هرکی حرف زد که(بازم با خنده) 

(میخندم براش،میخنده برام،سرشو برمیگردونه سمت بیرون)

- دل آدم میگیره اینجا،یخ میزنه تن آدم! 

+ حالا سرمارو نچسبون به تنهایی بگو پتو میارم برات خب

- (میخنده) آدم میبینتت فک میکنه خیلی ضُمختی ولی وقتی حرف میزنی اصلا اینطور نیست، مهربونی، اسمت چی بود؟ 

+مرسی

-اسمته؟

+چی اسممه؟

-مرسی اسمته؟

+ نه اسمم که "خیلی"  هستش فامیلیم "مرسیه"، تو خونه «متشکرم» صدام میکنن حالا تو هر جور راحتی صدام کن

- یاد عزیزم ببخشید کلاه قرمزی اینا افتادم(بازم میخنده) بلدم فامیلیتو موسوی، با پرستارا داشتی حرف میزدی صدات کردن! 

+سعید

- منم دنیام، پس کو خورشید؟

+دیگه نزدیکه

-کی میرم خونه؟میدونی؟

+ دلت واسه مامانت تنگه یا بابات که اینجوری بیقراری؟

-مردن،سه ساله...قایق برگشت روشون غرق شدن

+نـــــــه! 

- (لبخند میزنه) بیقرار داداشمم،بجز من کسی رو نداره، یعنی من جز اون کسی رو ندارم... 

+خوش به حال داداشت دیدمش میگم چه خواهر مهربونی داره

- اون مهربونه! بابامه،مامانمه،داداشمه،خواهرمه...غرغرامو میشنوه همیشه، گلایه هامو گوش داده، پشتم بوده... ولی الان ناراحته

+چرا؟

- فک میکنه بخاطر اونه که اینجام،چون لباساشو چند بار با دست شستم فک میکنه الوده بوده و من مریض شدم، آخه ماشینمون خراب شده بود! 

+ بگردم دور دوتاتون :) 

-عه داره میاد بیرون تنبل خانوم! 


پی نوشت:  فک کنم بین پیک ۳یا ۴کرونابود، دقیق یادم نیست تاریخشو، همون موقع ها نوشته بودمش

بهار

پریروزا  میگفت اسفند امسال مثه سالای پیش نیس

اسفند باید بوی "باهار" بده، باید وقتی نفس میکشی بوی گل ریه هاتو پر کنه

باید زنبور وز وز کنه در گوشت،پرنده بخونه، کلاغ نعره بزنه... 

اسفند باید عطر باهارو با خودش بیاره

اسفند امسال اسفند نیست،آبانه!بی روح، خشک، سرد...


"مهران" 

میهن بلاگ

خب، به سلامتی میهن بلاگ هم درش گِل گرفته شد!

اصلا انگار نه انگار کلی خاطره و دست نوشته و دلنوشته اونجاست

یه اخطار، چند روز زمان برای بک آپ و...تمام!! کلی خاطره هیچ شد... 

چقد بی رحم واقعا،از طرفی حق میدم به مدیرای میهن بلاگ ولی چون هزینه نگهداری و...خیلی زیاد شده شاید چاره ای نداشتن واقعا

یادش بخیر،چنتا قالب وب میهن بلاگ ویرایش کرده بودم 


+ ولی آقای بلاگ اسکای،دم شما گرم...همیشه میدونستم شما فرق داری،بمونی برامون :D

زمستون

بعضی چیزارو نمیشه فهمید،باید حسش کرد؛ 

مثلا اینکه چقد میتونستم دوست داشته باشم، 

یا مثلا چقدر میتونستم در طول شبانه روز دورت بگردم و قربون صدقه چشمای درشت و معصومت برم و خسته نشم

میدونی؛ بعضی چیزارو نمیشه با زبون گفت...باید دستتو میزاشتی روی قلبم و چشماتو میبستی و با دلت گوش میدادی تا  ببینی  چطور به تالاپ و تولوپ میفته وقتی صدای نفساتو میشنوم... 

سخته حرفاتو جایی بزنی که میدونی قرار نیس کسی بخوندشون، آخه لامپ کلبه ی ما خیلی وقته سوخته رفیق جان، چن وقتیه داریم چوبای این کلبه رو میسوزونیم تا هم گرم نگه داره دلمونو هم یه سو سوی نوری تو کلبمون بپیچه، شاید اینجوری چشمامون یه جایی رو ببینه و یدفعه سُر نخوریم و دوباره تالاپ بیفتیم وسط خاطرات... میترسیم یهو چشم وا کنیم ببینیم از این کلبه چیزی نمونده جز چارتا تیکه چوب و یه اسکلت ترسناک... 

میدونی... کاش بعضی وقتا آدم لال بشه نتونه خداحافظی کنه از اونی که براش میمرده یه روز... 

+ دیشب خوابتو دیدم جانم، سرم رو پاهات بود و خوابم برده بود، چشمامو که باز کردم دیدم بالا سرمی و چنگ زدی تو موهام و ریشمو ناز میکردی، بهت لبخند زدم، اسممو صدا زدی و برام خندیدی... 

کاش بیدار نمیشدم...