کلا چن وقتیه اصلا وقت نمیکنم بیام آپ کنم وب رو اگرم وقت کنم حوصله نمیکنم...
موقت آپ نمی کنم تا بعد...
گــریــه کن بشین عکس عشقتــــو ببین
ولی جای گله نیست عاشقی یعنی همین
حق داری بهونه از هر چیزی بگیری
ولی حق نداری بمیــــــــــــــــــــــــری
رضا شیری
یا حق...
سعید کجارفتی؟؟
همین جااااااااااااااااام
گریــــــــــــه چرا؟!!!!!؟
خارجی حرف نزن اقا سواد منِ افغانی به این چیزا نمیرسه ها!
میخوای بری؟
نه هستم
سلام!
+ خداحافظ که می گفتی خدا دلواپست میشد ....
توقع زیادیه بخوام بگم زودتر برگرد ولی ... زودتر برگرد .
نیــــــــــــــمیخوام
خواستم چشمهایش را از پشت بگیرم...
دیدم طاقت اسم هایی که میگوید را ندارم...!!!
اینو اس میدی اینجا مینویسی تو سایت مینویسی استاتوس میکنی کشتی منو هااااا
و تورا هم باز مرور میکنم تا خاموشی ام دلیل فراموشی ام نشود هر چند ک از یادت رفتم
چاکر داداش
وقتی میرفت گفت تو را هم با خود میبرم...
گفتم: کجا؟...
گفت: از یادم...!!!
...
هنوزوسایل خونه سرجاشه
کسی نیست که سلیقش مثل توباشه
هنوزعکس دوتامون روی دیواره
هنوزدستام بوی عطرتوروداره
روزاباقرص میخوابم شباتاصبح بیدارم
همه میگن حالم خوش نیست همه میگن جنون دارم...
می خوام باور کنم رفتی ، می خوام خالی شم از رویات
همش چشمامو می بندم ، شاید یــــــادم بره چشمــــات
آهای سرنوشت...
اسکار حق توست...!
سالهاست که ما را فیلم کرده ای...
سلام
وای سعید دلم برات یه ذره شده بود
امیدوارم حالت بهتر از قبل باشه
خوش حالم که وبلاگو نبستی
بعضی وقتا خدافظی موقتی لازمه
یه وقتایی حرف هات دیگه تموم میشه
بعضی وقتام حرف داری برای گفتن
جوری که اگه شروع کنی پایانی نداره ولی نمیدونی دیگه چجوری بیانش کنی
ایشالا شادی تو دل همه راه پیدا کنه
به امید دیدار عزیزم
به به ببین کی اومده!
سلام
انشالله همیشه شاد باشی تو هم
به مدت تمام دلتنگی هایم به من بدهکار است...
وعده ی ما باشد روزی که دلتنگم شد...
دیگر نمیگویم گشتم نبود، نگرد نیست...
بگذار صادقانه بگویم...
گشتم، اتفاقن بود، اما مال من نبود...
خیلی گلی داداش
تنهایی وقتی سخته که بدونی اونی که تنهات گذاشت تنها نیست...
آخ آخ...:(
آقا درس خون شدن بخون بخون
اصن درس!!!!
مشروط میـــــــشم من میدونم!
می دانی؟
یک وقت هایی باید
رویِ یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است
و بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت
... ... باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی:
بگذار منتظر بمانند.
یه وقتایی هم باید دستت رو بزاری زیر چونت به زندگیت فقط تماشا کنی...
بعدشم بگی، به دَرَک...
این روزها شبیه کسی هستم که آتش گرفته...
اگر بایستد میسوزد، اگر بدود بیشتر میسوزد...
اوهوم خدایی...
خیانت کردن را در مدرسه به ما آموختن...
ازز همون روزی که گفتن: جای خالی را پر کنید...
عجب...
زمانی فراموشت می کنم که بالای سنگ قبرم با افسوس بگویی کاش زنده بودی.....
پس لوس نشو
دور از جووووونت