سیــــــــزده
سیــــــــزده

سیــــــــزده

این درد نوشت ها...

این درد نوشت ها

نه دلنشین اند نه زیبا

اینها یک مشت حرف ِ زخم خورده ی بغض دارند

که نشانی دردناک

از یک عشق ناکام دارند

و تنها مخاطبشان

غایب است !!!


 



خونمون تاریک و سرد و سوت و کوره

من نمیخوام زنده باشم مگه زوره!؟؟

 

نظرات 23 + ارسال نظر
مهدی صفدری چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 15:58

یادتــــــــ باشد ؛

مــــــــــن اینجا،

کنار همین رویاهای زودگذر،


به انتظار آمدن تـــــــو ،

خط های سفید جاده را می شــــــــمارم ...

مهدی صفدری چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 16:02 http://mehdisafdari.blogfa.com

چیه پیر مرد تازه شدی من...

تازه اولشه...

حالادیوونه بازیای بهتریم درمیاری..

راستی مااینجا چغندر قندیم که کسی نیست ازدردت بهش

بگی؟؟؟

یادت رفته ما داداشیم؟؟؟؟

یادت رفته بدترین وبهترین روزای عمرموکنارم بودی؟

حالا چی شده کی اومد جای من که اینجوری ازم

دورشدی؟؟؟

بیخیال...

عزیزم...

چی شده که دلم به دل دیگه ای دیگه دل نمیده...

من نوکر داداشیمم هستم...
اما داداشی؟تو هم کم غم نی تو دلت...
کی میتونه بیاد جات پسر؟
خودت میدونی چقد دوست دارم دیگه نگم ، هان؟!

سارا چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:15

این درد نوشت ها
نه دلنشین اند نه زیبا
این ها یک مشت ته مانده های احساسند
که با هر نوشتن
"درد" را دیکته می کند
برای
سوم شخص ِ مفرد غایب ... !

+ اما من حس می کنم این گاهی وقتا میشه بیشتر وقتا
به قول فاضل نظری : غم که می آید در و دیوار شاعر می شوند ...

غم نمی آید...رسما موندگار شده به رو خودمون نمیاریم،نامرد از رو هم نمیره...
میگیم بخندیم ولی بعضی موقع ها خسته میشه آدم از خیلی چیزا ، خیلی اتفاقای تکراری...

سارا چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:17

+ مهدی جان خیالت راحت نه کسی جای تو رو تو قلب سعید میگیره نه کسی جای سعید رو توی قلب تو ...

به به

سارا پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:55

صاحب خونه میشه این غم اصلا :|
کار از خسته شدن میگذره تحلیل میری کم کم ...

;)

مهدی صفدری پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 13:10 http://mehdisafdari.blogfa.com

سارا جان فعلا که این سلطان خالی بند رفته توی قلب سعید

بیرونم نمیاد...

ای کاش بیخیال...

سلطان خالی بند!

موزیکه دیگه،خودشو چکار دارم

سارا پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:13

سلطان خالی بند کی ِ ؟

حالا میگم برات

سارا پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:15

اونجا یادم رفت بگم از سخنان ساراD:

مهدی صفدری جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:44 http://mehdisafdari.blogfa.com

ســـر ســـری رد شـــو و زنـدگـــی کـــن ،

دقــــت ….. “د ق ت ” مــی دهـد ،

از مـــا گــفـتـن بود…………!!

دادا وحشتناک دلم تنگ شده برات

مهدی صفدری دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 15:24 http://mehdisafdari.blogfa.com

گفت :جبران می کنم . گفتم کدام را

عمر رفته را

روح شکسته را

دل مرده اما تپنده را

حالا من هیچ ...

جواب این تار موهای سپید را می دهی

نگاهی به سرم کرد و گفت

وای خبر نداشتم

چه پیر شدی

گفتم :جبران می کنی

گفت: کدام را !!!...!

مهدی صفدری سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 15:57 http://mehdisafdari.blogfa.com

پایان سخن اینکه

باورت نخواهم داشت دیگر

آخر تو بگو...

مگر رویا را هم می توان باور کرد ؟

آخ آخ آخ...

مهدی صفدری پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 http://mehdisafdari.blogfa.com

به همه چیز عادت می کنیم

به داشته ها و نداشته هایمان

خیلی طول نمی کشد که

جلوی آینه زل بزنی به خودت

موهایت را کنار بزنی

و با خودت بگویی :

اصلا" مگر داشتی اش

مگر از اول بود ؟!

که بودن و نبودنش مهم باشد ...

آخ آخ مهدی خیلی تک بود...دمت گرم...خیلی میخوامت

سارا پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:32

گرفتی آهنگاشو ؟

یکشنبه میاد...

سارا پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 22:07

الهی بمیرم چرا اینجوری میکنن گناه دارین

سعید ... چت شده ؟

خدا نکنه...
چم شده؟!؟بچه به این خوبی!!!

مهدی صفدری جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:39 http://mehdisafdari.blogfa.com

شبها بغض گلویم را میگیرد....

روزها روزگار....

داداش حالتو نمیپرسم چون میدونم چطوری نمیخوام با

کلمه های کلیشه ایه درست میشه و خوبی اینا حرف بزنم

خودمم دست کمی ازتو ندارم...

بیخیالش مراقب قلب مهربونت باش...

کارت دارم بعد عید جایی نرو دردسترس باش...

جایی ندارم برم داشی...نوکرتم،چشم

ماه مینا جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 18:02 http://mahemina.blogsky.com


نمیدانم حال این روزهایم را چگونه به خواب بگویم؟

خواب هم دیگر نمی آید سراغم...

عجب...

سارا جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:05

خا همچنان بچه خوب باش

خا => D:

چشم

سارا جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:06

من یه سوال فنی برام پیش اومده
الان این با این چه فرقی داره آیا ؟!

این یعنی ذوق
این یعنی ذوق مرگ


مهدی صفدری شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 http://mehdisafdari.blogfa.com

آدمــها کنــارت هستند . .

تا کـــی؟

تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند !

از پیشــت میروند یک روز . .

کدام روز ؟

وقتی کســی جایت آمد !

دوستــت دارند . .

تا چه موقع ؟

تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند !

میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه !

نه . . . !

فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام شود. .

و این است بازی باهــم بودن . .

عجب

مهدی صفدری دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 13:23 http://mehdisafdari.blogfa.com

ای نام تو تغزل دیرینم،

در باران!

یک شب هوای گریه

یک شب هوای فریاد

امشب دلم هوای تو را کرده است...

«حسین منزوی»

مهدی صفدری دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 15:15 http://mehdisafdari.blogfa.com

تو تنهایی همین یعنی

که چشمات دل نمیبازه

یه ردی دور انگشتت

تورو به گریه میندازه


چقد شیرینه این احساس

که تنهایی و غمگینی

چه شیرینیه بی رحمی

چه خودخواهیه شیرینی

«حدیث دهقان»

چقد قشنگ بود

مهدی صفدری چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:13 http://mehdisafdari.blogfa.com

سفری باید کرد تا به عمق دل یک پیچک تنها
که چرا
این چنین سخت به خود می پیچد
شاید از راز درونش بتوان کشفی کرد
شاید او هم دلتنگ است
شاید.....

کارت دارم دادا،تونستی بیا یاهو

مهدی صفدری پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 http://mehdisafdari.blogfa.com

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد